داستان پند آموز

داستان پند آموز 

 

 مدیر جوانی که اعتماد به نفس پایینی داشت، ترفیع شغلی یافت؛ اما نمی توانست خود را با شغل و موقعیت جدیدش وفق دهد.

 کسی در اتاق او را زد و او برای آنکه نشان دهد آدم مهمی است و سرش هم شلوغ است، تلفن را برداشت و از ارباب رجوع خواست داخل شود. در همان حال که مرد منتظر صحبت با مدیرعامل بود، مدیرعامل هم با تلفن صحبت می کرد. سرش را تکان می داد و می گفت: «مهم نیست، من می توانم از عهده اش برآیم.» بعد از لحظاتی گوشی را گذاشت و از ارباب رجوع پرسید: 

 

«چه کاری می توانم برای شما انجام دهم؟»

 مرد جواب داد: «آمده ام تلفن تان را وصل کنم!»

 

چرا ما انسان ها گاهی به چیزی که نیستیم تظاهر می کنیم؟ 

قصد داریم چه چیز را ثابت کنیم؟ 

می خواهیم چه کاری انجام دهیم؟ 

چه لزومی دارد دروغ بگوییم؟ 

چرا به دنبال کسب حس مهم بودن حتی به طور کاذب هستیم؟ 

باید همواره به یاد داشته باشیم که تمام این نوع رفتارها، ناشی از ناامنی و اعتماد به نفس پایین است.

سعی کنید خود واقعی تان باشید 

نقش بازی نکنید 

خود خودتان باشید 

نترسید که کوچک خواهید شد نه آدم ها حس می کنند می فهمند پس خودت باش محکم و قوی .

نظرات

ارسال نظر

در نظر داشته باشید . . .

* دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط این پایگاه در وب سایت منتشر خواهد شد.
* پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
* پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید